loading...
myfuncity
ali karimi بازدید : 377 دوشنبه 11 دی 1391 نظرات (0)

بازی‌ های المپیک رو از کانال عربی می‌ دیدم، گزارشگر هر جمله‌ ای میگه مادربزرگم میگه آمین !
فک و فامیله داریم ؟
::
::

دختر دایی ۱ سالو نیمه ام رفته در فریزرمون رو تا آخر باز کرده !
بهش میگم آخه فضول تو با یخچال چیکار داری ؟!
میگه : یخچال نیست فریزره !
کلا دیگه لال شدم !
فک و فامیله داریم ؟
::
::

ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺗﻮﺻﻴﻒ ﺩﺧﺘﺮ ﻳﻜﻲ اﺯ اﻗﻮاﻡ ﺑﺮاﻱ ﺧﻮاﻫﺮﻡ…
ﻗﺪﺵ اﻧﺪاﺯﻩ ﺧﻮﺩﺗﻪ ، ﻫﻴﻜﻠﺸﻢ ﺷﺒﻴﻪ ﺧﻮﺩﺗﻪ … ﻭﻟﻲ ﺧﻮﺷﮕﻠﻪ !
ﺧﺐ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻧﺎﺑﻮﺩ کردی ﺑﭽﻪ رو …
::

::

ادامه طنز در ادامه مطلب

::
به مامانم میگم من شام بیرون میخورم، هوس فست فود کردم…
میگه نمیخواد، فردا شب هوس کن !
::
::

امروز همزمان هم آیفونمون زنگ خورد و هم تلفونمون …
مامان و بابام هول شدن چیکار کنن مامانم تلفونو برداشته میگه کیه ؟ بابام هم آیفون رو برداشته میگه الو سلام العلیکم !

::

::

خواهر دوستم ۳ سالشه رفته بود تو اتاقش داشت با عروسکاش بازی میکرد یهو اومد بیرون زد زیر گریه ، پرسیدیم چی شده ؟؟؟
گفت عروسکام منو بازی نمیدن…
::
::




مامان بزرگ ما هم یه بار سر سفره میخواست یکیو صدا کنه ، نمی دونم چی فکر کرد با خودش ؛ یه بشقاب پلو خورش پاشید تو سفره …
ما همچنان اندر کف این فک و فامیل مانده ایم …
.
.
خودم رو کشتم رفتم مهندسی رباتیک گرفتم ، فامیلمون برگشته میگه عقربه بزرگه ساعت خونه مون افتاده ، می تونی جا بندازیش ؟
.
.
با قد ۱۸۵ ، من معمولا بلندترین عضو خانواده ام… حالا کارکردهای من برای مادرم:
امیر مادر قدت بلنده اون لامپ رو خاموش کن…
امیر قدت بلنده اون مجله رو از رو میز بیار…
امیر قدت بلنده اون سینی رو از روی زمین بردار ببر تو ظرفشویی بشور…
امیر مادر قدت بلنده برو ماست بگیر ، نون بگیر ، نفت بگیر…
::
::
دستمو بریدم رو لباسم یه لکه خون ریخته، شستمش پاک نشده…
به مامانم میگم خون با چی پاک میشه ؟
از اون اتاق داد زد: خون فقط با خون پاک میشه !
من
فیلم هندی
سازمان خون
شاهرخ خان
آمیتا چاخان
شعبون بی مخ
::
::
خواهرزادم ساعت دیواریمون رو برداشته واستاده روش میگه ترازوئه ، میخوام ببینم چند تومن شدم !
::
::
دیشب بابابزرگ و مامان بزرگمو بردیم فرودگاه بدرقه کنیم که برن مکه ، هواپیما تاخیر داشت !
مامان بزرگم نگران بود ، عموم میاد دلداریش بده میگه: این چیزا عادیه، تاخیر داره، نقص فنی پیدا میکنه ، سقوط میکنه، نگران نباش !
::
::
به بابام میگم اگه من یه روز سکته مغزی کردم ، اعضا ی بدنمو اهدا کنین !
برگشته میگه برو بابا تو مغزت کجا بود که بخواد سکته هم بکنه ؟! به فکر یه راه دیگه باش !
::
::
به مامانم میگم چی دوست داری برات کادو بگیرم ؟ میگه شما جیب مارو نزن کادو پیشکش !
::
::
دو تا پسربچه ۴ و ۹ ساله تو فامیلمون داشتن دعوا میکردن ، یعنی داداش بزرگه داشت کوچکه رو کتک میزد ؛ من رفتم پا در میونی کردم و کوچیکه رو نجات دادم بعدش همون کوچولوه بهم فوش میده میگه : به تو چه داداشمه ؟؟؟ صلاحمو میدونه داره تربیتم میکنه !
::
::
بابام به مامانم اس ام اس عاشقانه فرستاده ، الان ۲ روزه خونمون دعواست …
مامانم گیر داده به بابام که این اس ام اسو کی واست فرستاده بود ؟
::
::
امروز از سرکار برگشتم خونه میبینم همه باهام سنگینن ، هیشکی تحویلم نمیگیره ، الان فهمیدم دیشب مادرم خواب دیده من بدون اجازشون ازدواج کردم …
اصن دقت که میکنم خدارو شاکرم رام داده خونه !
::
::
خواهر زادم ۳ سالشه از بیرون اومده میگه سردمه، بهش میگم بیا بغلم گرم شو … میگه نه میخوام همینجوری خنک بمونم !
میگم خب بیا بغلم منم خنک شم، میگه برو کنار منو بغل نکن خنکیم تموم میشه !
::
::
یه بار داشتم خیر سرم به بچه خواهر ۶ سالم ریاضی یاد میدادم ، بهش گفتم مثلا من ۳تا شکلات به داداشت میدم و ۲تا به تو ، حالا چندتا شکلات میشه ؟
یهو زد زیر گریه گفت چرا به داداش ۳تا میدی به من ۲تا ؟ نمیخوام اصلا همشو بده به داداش منم میرم به مامانم میگم …
رفت به خواهرم گفت خواهرم اومده دعوام میکنه میگه مرض داری بچه رو اذیت میکنی ؟ خب یکیشو میذاشتی تو جیبت به هر کدوم ۲تا میدادی که دعوا نشه دیگه …
فک و فامیل خود درگیر مزمن ما داریم ؟
::
::
یه روز از بیرون اومدم رفتم رو تخت خوابیدم ، مامان و بابام اومدن بالا سرم و با محبت هر چه تمام دست تو موهام کرد و گفت : الهی قربونش برم … بعد با یه لحن غم انگیز به بابام گفت : خوب شد دختر نشد وگرنه رو دستمون باد میکرد !!!
::
::
وقتی با فک و فامیلا اسم فامیل بازی میکنم :
اسم : غلام
فامیل : غلامی
غذا : غلام پلو
میوه : غلام سبز
شغل : غلام فروشی
شهر : غلام رود
کشور : غلامستان
گل : غلام بو
اشیا : غلام پلاستیکی
ماشین : همونی که غلام سوار میشه ! (اسمشو نمیدونم)
::
::
مامانم باهام لج کرده میگه از بس هر دختری نشونت دادیم یه ایرادی گرفتی ، اگه دختر مورد علاقت پیدا شد اسید میپاشم روش !
::
::
گواهی نامه گرفتن مامانم حدود یک سال و نیم طول کشید ؛ قبول که شده بود افسره از مامانم خوشحال تر بود !
::
::
برادرزاده م ۳ سالش نشده ، ساعت ۲-۳ نصقه شب از خواب پا شده با گریه و زاری که من چرخ گوشت میخوام !
حریفش نشدن رفتن چرخ گوشتو آوردن بالا سرش گذاشتن …
و اینگونه بود که بچه تا صب با چرخ گوشت خوابید !
::
::
پسرعموی ۳ ساله ام برداشته گوشی ۷۰۰ تومنی باباشو انداخته تو آکواریوم !
من : چرا گوشیو انداختی اونجا ؟
میگه انداختم تا ماهی ها با مامانشون حرف بزنن !
من
ماهی ها
خلیج همیشه فارس
::
::
مامان و بابام با هم قهرن ، با هم رفتن فرش بخرن بابام زنگ زده خونه میگه سعید گوشیو میدم به مامانت ازش بپرس این فرشه خوبه ؟
گوشیو داده بهش ازش می پرسم مامان این فرشه خوبه ؟ مامانم میگه نه بزا بقیه رو هم نگاه کنم ؛ باز گوشیو داده به بابام میگم نه بزار بقیرم نگاه کنه !!! بابام میگه بهش بگو باشه !
یعنی می خواستم با سیم تلفن خودمو خفه کنم !

منبع:iranjok.rozblog.com

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
سایتی برای پر کردن اوقات فراغت و زیبا کردن لحظه های شما دوستان عزیز
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 78
  • کل نظرات : 64
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 39
  • آی پی امروز : 39
  • آی پی دیروز : 20
  • بازدید امروز : 83
  • باردید دیروز : 24
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 410
  • بازدید ماه : 410
  • بازدید سال : 19,429
  • بازدید کلی : 294,907